چه در گوش آن چاه خواندی...؟
پرده از کدام درد ...از کدام زخم نهفته ات برداشتی
چه نجوا کردی آخر در گوش چاه...که از سوز سخنت ،
اشکهاش هنوز بی تابانه جوشان است...؟
...
جان نبی! یار فاطمه!
پناه حسن و حسین و زینب!
...
مولای من!امیر من ،فخر دین من !
جان من به فدای دستانت...
آن گاه که زمین های مدینه را زیر نگاه سوزان آفتاب شخم می زدی از برای مستمندان...
کیست که دیده باشد شاهی را که چنین رعیت وار زیست کند؟
جانم به فدای غبار قدم هات...آن گاه که در ژرفای شب ، کوچه به کوچه ی کوفه را به مقصد خرابه و
خواب گاه یتیمکان می پیمودی...
یتیمکان را حالا کیست که بنوازد پس از تو؟
...
تو آن اسطوره ی همیشه جاودانی که تاریخ ،
تا جاری ست به داشتنت مباهات می کند.
تو آن یگانه مرد ِ بی تکرار ِ همیشه زنده ای
که هر سلطان و مالک را الگویی.
نام تو گشاینده ی هر گره
و یاد تو فاتح هر بابی ست.
...
ای قسیم نار و جنت ...!
تویی که گواهی به حال دلم ...
به این لیالی آغشته به ذکرت قسم ... شفیعم باش
به حق آتشی که از تو به دل دارم
و این جان عاشق را برَهان از نار .
پ.ن:خلّصنا من النار...یارب!