...

من از دیار گم شده‌ای هستم، از سالنامه های پر از دیروز

چیزی به نام فصل نمی دانم، این ماه، ماهِ چندم آدمهاست؟


این رانده از بهشت چه می‌خواهد؟ گندم، گواه محکم عصیان نیست!

بشمار! ای فرشته‌ی سردرگم! این ...اشتباهِ چندم آدمهاست؟


*برای یادآوری به خودم...یادآوری روزگاری که این شعر ،ورد همه وجودم بود.

(شاعر شعر  رضا عزیزی)




اگه یه ارائه درست توو زندگیم داده بودم همین امروزیه بود.

چنان ارائه ای دادم که فلک گفت احسنت و مه گفت زه!

فقط استاده گفت: خیــــــــلی طولانی بود.اما راضی بودم!!

منم نمی دونستم چطور بگم "توو روحت" که هم بفهمه هم نفهمه.

یک لبخند رستم کش زدم فقط که یعنی :

آرهحالااگهجرأتدارینمرهمنوکمترازیکبده.اگهدادیهممسئلهاینیستالبته.ما جاییموننمیسوزه.شمامردمانعقدهایینیستینحتماًدلیلیداشته!منکهکلاًمشکلیندارم.آدمزحمتشوکشیدهدیگه.والللا! یکثانیههمسراینچیزاباکسیچکوچونهنزدیمعمری.توخونموننیستبهمولا.منراضیتوراضیگوربابایناراضی!!!

اینا اون لبخنده بود همه. 

خسته ام...



سپاس خدای را که اول به خماری گرفتارمان می کند،اما بعد نشئگی را با همان دوز ثابت! ، دوچندان

به جانمان می ریزد .

و این فقط از چون "خدایی" ساخته است... .

تا باشد از همین افت و خیزها در کش و قوس این ستیز و گریزها!.

تا باشد از همین مستی های تیزپا... که گرچه پای بستگی ما نمی گذارد که بپایند، اما تجربه ی

یک باره اش هم چنان دوپامینی(!) بر ما می افشاند که تا نفس هست ،اشتیاق هم هست.

حتی اگر موهوم ...حتی اگر خـُرد.

سپاس خدای را که بر احوال بنده اش آگاه است.که رحیم است.که لطیف است.



*یا همانند تاریکی هایی ست در دریایی ژرف که موجش فروپوشد،و برفراز آن موجی دیگر و برفرازش

ابری ست تیره،تاریکی هایی برفراز یکدیگر.آن سان که اگر دست خود بیرون آرد،آن را نتواند دیدن،و آنکه

خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد،هیچ نوری فراراه خویش نیابد. نور 40

**جان ها به قربانت حسین. که غمت روشنی بخش است.

...

..

تیرباران عشق خوبان را...دل شوریدگان سپر باشد

عاشقان کشتگان معشوقند ...هرکه زنده است در خطر باشد

»عاقلان« از بلا بپرهیزند...مذهب »عاشقان« دگر باشد.

...

..




دی شب که اخبارو از رادیو شنیدم شوکه شدم... .

تمام خسارات دیپلماتیک و غیره یه طرف،خسارت روحی و روانی  خانواده ی دیپلماتا یه طرف!

و دردناکی قضیه اینه که آدم نمی دونه آیا این واقعاٌ بهای آرمان و هدفمونه که می پردازیم، یا

به خاطر ندونم کاری و لجاجت  بوده که این همه آدم باید دو روزه زندگیشونو رها کنن

و با دل خون برگردن .

حالا گاگولم که نیستیم دیگه.هدف و خط مشی و هر اقدامی که ازین خط مشی ناشی می شه و قرشمال بازی های دشمن که روشنه...فقط آدم دلش می سوزه که چرا بهانه رو زود داده دست طرف...

چرا آدمی که برای خدمت به مردمش خاکشو ترک کرده، حالا با این ذلت باید برگرده.


*کنجکاوم ببینم ایران مثلاٌ استقبال پرسر و صدایی می کنه از دیپلماتا یا نه... .

واینکه ... زودا که نوبت مام برسه.
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز...این تیزی سنان شما نیز بگذرد ...    

بعداً.ن: با بابام که حرف زدم گفت که اشتباه به عرضم رسوندن و بهتره که اخبارو از یه منبع داخلی هم

پی گیری کنم و اشتراک بگیرم!و قضیه به اون فجاعتی که فکر می کردم نبوده یک.

دو اینکه این چیزا واسه یه دیپلمات ساده ترین و نرمال ترین مسائله.پارتی که نرفته اونجا که.

عکس العمل صحیح هم ،جزء الفبای کار یه دیپلماته و صرف این که حالا این مسائل به این شدت ،

کمتر رخ می ده، دلیل نمی شه که قضیه عجیب باشه یا سختی خاصی داشته باشه.تو غصه این

چیزا رو نخور!!

اینا رو الان بابام می گفت و بعدم گفت که باباجون حالا این همه آدم رفتن علوم سیاسی خوندن!

بذار اونا نظر بدن!! شما که رشته ات یه چیز دیگه اس...!!! :))

بعد من با این فیدبک بابام درباره این احساسات جریحه دار شده م، دریافتم که هیچ گونه استعدادی

در این زمینه ها ندارم  و مثلاً اگه الان جای این دیپلماتا بودم، مث این بچه دماغوا که تو کوچه کتک

می خورن و با دماغ و اشک آویزون برمی گردن دنبال بزرگتراشون، همین کارو می کردم!!! به جون خودم.

و اینکه من دوشنبه ای که میاد باید پیش طرح ارائه امو که هفته ی بعدشه ،تحویل بدم. بعد تا الان فقط یک

صفحه اشو آماده کردم. که اونم شامل نام و نام خانوادگی خودم، اسم مقاله ی منبع و اسم پروفسور می

باشد.

ولی ما چون از تبار خوش خیالان هستیم، خیالیمون نیست. نحن الغالبون!!!