دی شب که اخبارو از رادیو شنیدم شوکه شدم... .
تمام خسارات دیپلماتیک و غیره یه طرف،خسارت روحی و روانی خانواده ی دیپلماتا یه طرف!
و دردناکی قضیه اینه که آدم نمی دونه آیا این واقعاٌ بهای آرمان و هدفمونه که می پردازیم، یا
به خاطر ندونم کاری و لجاجت بوده که این همه آدم باید دو روزه زندگیشونو رها کنن
و با دل خون برگردن .
حالا گاگولم که نیستیم دیگه.هدف و خط مشی و هر اقدامی که ازین خط مشی ناشی می شه و قرشمال بازی های دشمن که روشنه...فقط آدم دلش می سوزه که چرا بهانه رو زود داده دست طرف...
چرا آدمی که برای خدمت به مردمش خاکشو ترک کرده، حالا با این ذلت باید برگرده.
*کنجکاوم ببینم ایران مثلاٌ استقبال پرسر و صدایی می کنه از دیپلماتا یا نه... .
واینکه ... زودا که نوبت مام برسه.
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز...این تیزی سنان شما نیز بگذرد ...
بعداً.ن: با بابام که حرف زدم گفت که اشتباه به عرضم رسوندن و بهتره که اخبارو از یه منبع داخلی هم
پی گیری کنم و اشتراک بگیرم!و قضیه به اون فجاعتی که فکر می کردم نبوده یک.
دو اینکه این چیزا واسه یه دیپلمات ساده ترین و نرمال ترین مسائله.پارتی که نرفته اونجا که.
عکس العمل صحیح هم ،جزء الفبای کار یه دیپلماته و صرف این که حالا این مسائل به این شدت ،
کمتر رخ می ده، دلیل نمی شه که قضیه عجیب باشه یا سختی خاصی داشته باشه.تو غصه این
چیزا رو نخور!!
اینا رو الان بابام می گفت و بعدم گفت که باباجون حالا این همه آدم رفتن علوم سیاسی خوندن!
بذار اونا نظر بدن!! شما که رشته ات یه چیز دیگه اس...!!! :))
بعد من با این فیدبک بابام درباره این احساسات جریحه دار شده م، دریافتم که هیچ گونه استعدادی
در این زمینه ها ندارم و مثلاً اگه الان جای این دیپلماتا بودم، مث این بچه دماغوا که تو کوچه کتک
می خورن و با دماغ و اشک آویزون برمی گردن دنبال بزرگتراشون، همین کارو می کردم!!! به جون خودم.
و اینکه من دوشنبه ای که میاد باید پیش طرح ارائه امو که هفته ی بعدشه ،تحویل بدم. بعد تا الان فقط یک
صفحه اشو آماده کردم. که اونم شامل نام و نام خانوادگی خودم، اسم مقاله ی منبع و اسم پروفسور می
باشد.
ولی ما چون از تبار خوش خیالان هستیم، خیالیمون نیست. نحن الغالبون!!!