السلام علیک یا شهرالرّمضان...یا شهر القرآن...یا شهر الصیام.

...

دیروز که آخرین زمزمه های شعبانیه ام را می کردم...مثل همیشه صدای بابا، لحنش و حالتی که سر سجاده

نشسته بود و ما را به خود می آورد در ذهنم تکرار می شد.

که با تاکید می گفت...چه قدر ساده راه را پیش پا گذاشته اند این دعاها

المتقدّم لهم مارق...و المتأخر عنهم زاهق... و اللّازم لهم لاحق...

و تاکید می کرد روی "لازم"

پا فراتر بگذاری، خارجی...عقب بمانی نابودی... هم گام اگر باشی واصلی.

ما هنوز نمی دانیم لازم یعنی چه...

چنان گنجینه های معرفتی را خداوند به مدد ما فرستاده... ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم!

دلمان نمی خواهد دست بکشیم از زمینی ها...

پای برچینیم از غیر یقینیات .

معنای ضرورت عقلی را، و  تفاوت مقام و فرد را نمی دانیم.

خودمان را وابسته به اعتباریات می کنیم و حقیقیات را پشت گوش می اندازیم.

از ما سوال خواهد شد به خاطر این تعصب ها.

اگر حقیقت جو نباشیم، هدایت نخواهیم شد.

خوابم می آید.

چرا اذان نمی شود؟

دعای سحر گوش می دهم به وقت تهران...

پ.ن:یاد سحرهای خواب آلوده ای که مامان به زور از تخت جدام می کرد و سحری

می داد بخیر...

کجایی مامان؟؟کجایی قربونت برم؟


...فإن طَرَدتـَنى‏ من بابك فـبمن ألـوُذ؟

  وَإن رددتـَنى عن جنابك فَبـِمن أعُوذ ؟

فَـوا اَسَفاه... من خجلتى‏ وافتضاحى‏،

و وا لَهفاه من سُوءِ عملى‏ واجتراحى‏...

...

الهى‏ هل يَرجِعُ العبد الآبــِق إلاَّ إلى‏ مَولاه؟

أم هَل يُجيرُه مِن سَخَطِه اَحَدٌ سِواه ؟

الهى‏ اِن كان النّدَمُ على الذّنب توبةً، فإنّى‏ وَعزَّتكَ مِنَ النَّادِمينَ!

و إن كان الاستغفار مِن الخَطيئَةِ  "حِطَّةً "،  فَإنّى‏ لَكَ مِنَ المُستَغفرين...

...

اِلهى‏ اَنتَ الَّذى‏ فَـتَحتَ لِعبادك باباً اِلى‏ عَفوِكَ، سَمَّيْتَهُ "التّوبَة" ، فَقُلتَ تُوبوا اِلَى اللَّه تَوبَةً نَصوحاً،

فَما عُذرُ مَن اَغـفَلَ دخولَ البابِ بَعدَ فَتحِه؟

(فما عذره؟؟؟)

یا جمیل السِّتر...

فتقبّل تَوبَتی...

*مناجاة التائبین.. با تلخیص.


به عزتت قسم! ..پشیمانم...پشیمان.

چیست بالاتر از عزت تو؟

.

.


پ.ن: معصیت را خنده می آید ز استغفار ما...

حس ها و روزهایی هم هست که همین جوری الکی خیلی خوبه.

و مثل خیلی حس های دیگه باید که بکر باقی بمونه.

.

.

.

فراغ-ق از دنیا میسر بفرما.

کمال الانقطاع مقدر بنما.

ما را برَِهان از نیستی و هستی، از کم و زیاد.

از فانیات.

ما را بدانجا رسان که ز تو جز تو نخواهیم.

که غم دوزخ و حرص بهشتمان نباشد...

که بگوییم بردار ز رخ پرده ...که مشتاق لقائیم...

....

...

..

.

من کیستم مگر...

حال خراب من که حال،

دل پر درد من  که دل نیست.

که مبتلا می کنی.

مرغ سر(پر)کنده شده ام.

خودم را می زنم به آن راه که حالم خوب است.

که همه چیز رو به راه است.به انکار می کوشم.

به نپذیرفتن.به تن ندادن. به تسلیم نشدن.

زخمی ام. اما نمی خواهم کسی ببیند زخمم را.

دل به دلم نیست اما نمی خواهم هیچ کس بداند این را.

ازین حال بی زارم.


پ.ن: شب جمعه ای باشد ...برای آرام ِ دل بی آرامت استخاره کنی.

از خدا بخواهی آن آیه ای که دوست داری بیاید.

سلام دهی به نبی اش، به ولی اش، به بقی اش.

چشمانت را ببندی و دکمه را بزنی..!!

یقین کنی که خودشان برایت استخاره کرده اند.

پلک بگشایی...

فقط دنبال نور السماوات بگردی سراسیمه...

و بیابی ش.

سر به دیوار بگذاری .

و بگریـی نرم نرم .

بر خودت بر کوچکی ات .بر بی مقداری ات.

انقدر بگریی که چشمت خشک شود...

انقدر که دیگر نتوانی.

که نفست بند بیاید.


الله نور السماوات و الارض

مثل نوره کمشکوة فیها مصباح

المصباح فی زجاجة

الزّجاجة کأنها کوکب دریٌّ یوقد من شجرة ٍ مبارکةٍ زیتوناً

لا شرقیةٍ و لا غربیةٍ

یکاد زیتها یُضی

و لو لَم تَمسَسه نار

نورٌ علی نور

یهدی الله لنوره من یشاء...

...






امروز حال هیچ کاری نداشتم.

هنوز خستگی یکی دو روز اخیر به جان و تنم مونده.

گرمی و رطوبت هوا هم مزید بر علت ، رخوت آفرین بود.

دلم می خواد یه هفته بخوابم فقط.

ارائه دیروز هم عالی بود.

هم به این دلیل که کار گروهی بود و لازم نبود تمام مدت یه تنه حرف بزنم.

هم به این دلیل که ارائه پوستر بود و بیشتر حالت نمایشگاه داشت و فوکس ِ توجه نبودیم!

هم به این دلیل که کارمون به مراتب از بقیه به تر بود!!! البته بقال که نمی گه ماستم ترشه.

فیدبک بقیه هم همینو نشون داد .دو سه تا استاد مدعو هم توجه خاصی به ما داشتن!

بعله.

خلاصه ما خوب بودیم خیلی.

همچین عیدی بود واسه من دیروز.

پ.ن: لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم.


با آسمان مفاخره کردیم تا سحر ...او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

خوش آمدی به دنیا اماما...مولانا...حبیب قلوبنا...طبیب نفوسنا...

آمدم قسَمت دهم به همین شب و روز...

که هوای فرزندان شیعه را داشته باشی هرکجای زمین که هستند.

هوای ایران اسلامی ما را داشته باش..و حفظش کن.

آمدم قسمت دهم به دل دردمند خودت...به وجود نازنین خودت،

که بـرَهانی دل مومنین را از غم...تن بیماران را از درد و وجود اسیران را از بند...

اسیرانی که نان آور خانواده ای بوده اند و هستند...

حالا اما به حکم مدعیان در بندند...

یا مادری که فرزندانش حالا با اشک انس گرفته اند اما با جای خالی اش نه...

جای خالی ای که حالا امید چندانی هم به پر شدنش نیست..

حراممان باد آسایش شب و خوشی روز، وقتی هم نوعانمان، به جرم بیان عقیده،روزگار را چنین دشوار

  سپری می کنند.

شرممان باد که کودکانه و خودبینانه از دردهای مبتذل روزانه بنالیم،آن گاه که هم کیشانمان به جرم

تفاوت در رأی، با درد خو گرفته اند روز و شب،

حال آن که  اسلام آیین رِأفت و محبت است و این اختلاف ها را تاب می آورد...

و مگر نه این است که اسلام راستین، خود فاتح قلب هاست، اگر بر دل مُهر کفر نباشد؟

.

.

خدایا به حق منتقم خونِ سالار  اسلام...مارا در صف یارانش قرار ده،

ما را شرمنده ی خون شهیدان اسلام مگذار...

ما را از آنانی مخواه که رضایت دادند به عطلت احکام اسلام،

قلب و قدم مان را بر اسلام راستین، استوار

و نظرمان را بلند گردان...

و دل هایمان را هر لحظه به نور عنایات ولی امر روشن گردان.

به حق محمد و آل محمد...به حق مولود امروز.

آمین.

از همین امروز کمپرس ارائه-امتحان شروع می شه.

امروز چهارمین ارائه رو می دم.

دو روز دیگه پنجمین.

دو هفته بعدش امتحان اول 

هفته بعدش امتحان دوم

چهار روز بعدش یه گزارش 15 صفه ای تحویل می دم.

بعد باید مثل خ.ر اون گزارش بیست صفحه ایَرو تموم کنم.

خیالی نیست.

خدا با ماست.

هیشکی با اونا نیست!

خب بریم سر اصل مطلب!

تجربه نشون داده (من همین الان از پیش تجربه میام)

1.اگر امر دایر شد بین مترو و اتوبوس، در شرایط یکسان، مترو صد در صد گزینه ی مناسب تری ست.

2.اگر مجبور به تعویض مترو به اتوبوس برای ادامه مسیر بودید، و مخیّر بودید بین تعویض در ایستگاه های

مختلف،حتماً اون ایستگاهی رو انتخاب کنید که برای رسیدن به مقصد،بیشتر از یک گزینه عرضه می کند.

مخصوصاً اگر روز تعطیل هم باشد و ترافیک وسایل نقلیه عمومی،نرمال نباشد.

(و مخصوصاً اگر تصادفاً نیاز مبرمی هم به دبلیو سی داشتید)

3.اگر نیاز به دستشویی داشتید، حتماً به اولین رستوران/کافه مراجعه کنید.

4. کلاً اصلاً سعی کنید آخرین روز هفته قبل از شب شدن در منزل باشید.

ومعیارتان برای تشخیص شب ، ساعت باشد ترجیحاً.نه میزان تاریکی/روشنی هوا.

(البته اگر شانس بیاورید و ساعتتان روی پنج و سی و هفت دقیقه خواب نماند و شما هی نگاه نکنید و

هی متوجه نشوید که ساعت تغییر نکرده)

نتیجه :

1.هیچ جا خانه ی آدم نمی شود.

2.افرادی به شانس اعتقاد دارند که امورشان را در زمان بهینه آن انجام نمی دهند یا به عبارتی

اموراتشان تابع روال و نظم خاصی نیست.

اگر شما هم منکر شانس هستید، و می خواهید صحت عقیده تان را بیازمایید، یک روز تصمیم بگیرید

هردمبیل عمل کنید!

و اگر معتقد به شانس هستید، سعی کنید کارها را در اولین فرصت مناسب انجام دهید.

3.گاهی اوقات آدم مجبور است.مجبور!

و در آخر خواستم عرض کنم که من کلاً به همه موارد بالا عمل کردم و از تصمیماتی که امروز در دایره ی

اختیار و اجبار گرفتم خیلی راضی ام.

ولی با این حال این قدر دیر رسیدم خونه.

شاید لازم باشه خلاف همه ی موارد بالا رو هم امتحان کنم.


ای خدای من،

اگر آن چنان در پیش گاهت بگریم تا پلک های چشمانم بیفتند

و چنان شیون کنم تا صدایم قطع شود

و آن قدر برابرت بایستم تا پاهایم ورم کند

و آن قدر بر رکوعت بمانم تا استخوان پشتم درآید

و برایت سجده کنم تا سیاهی چشمانم از کاسه برون آید

و همه ی عمرم خاک زمین خورم و آب خاکستر نوشم

و درین مدت آن قدر ذکر تو را گویم تا زبانم از کار افتد؛

پس از شرمندگی تو چشم به کرانه های آسمان برندارم

باز هم سزاوار نیستم که بدی ای از بدی هایم محو شود.

...

پس اگر مرا عذاب کنی،ستم کار به من نیستی.

خدایا بر محمد و آلش درود فرست

و مرا از گناهان حفظ کن...

و بازگشت از گناه را روزی ام فرما.

و شیرینی آمرزش را به من بچشان.

... و ایمنی از خشمت را برایم رقم بزن.

و مرا هم  اکنون در دنیا و پیش از آخرت بر آن مژده ده

مژده ای که آن را بشناسم، و نشانه ای که آشکارا بیابمش.

...که تو بر هرچیز توانایی.

صحیفه سجادیه، دعای شانزدهم

ترجمه سید احمد سجادی

(تصرف و تلخیص)


* من را غم دوزخ ست و حرص بهشت...چه کنم با این غم و حرص؟


**اللهم ارزقنی التّجافی عن دار الغرور ...و الإنابة إلی دار الخلود...

و الإستعداد للموت قبل حلول الفوت.

و لجمیع المومنین و المومنات

آمین.