کار جهان و خلق جهان جمله در هم است...
والعار خیر ٌ من دخول النار
حسین بن علی علیه السلام
والعار خیر ٌ من دخول النار
حسین بن علی علیه السلام
چرا نمی نویسم؟ چرا نمی نویسم ؟ چرا نمی نویسم؟
این مدت چرا ننوشتم؟ چرا ننوشتم ؟ چرا ننوشتم؟
اگه دلم برای یه قسمت از وجود چندسال گذشته ام تنگ شده باشه، اون قسمت
حقا و همانا که قسمت ِنویسنده ی وجودمه...خدایا...چرا من نمی نویسم...؟
همه ی خوشیا و ناخوشیای زندگیم به فنا... ولی من باید بنویسم.
از حسم. از احساسم. از تفسیرم. اینجوری همه چی برام واضح تره.
از بلاگفا عصبانی ام. چون نه تنها بخشی از عزیزترین نوشته هام رو که ثبت ِ ارزشمندترین
لحظه های رشد و بالش ِ این حقیر بود رو به باد داد...(صدای گریه ی حضار...) بلکه با پوکیدن ِ
چند ماهه ش فرصت ثبتِ یه سری لحظه های عزیزتر رو هم ازم گرفت...(سادات ببخشند!)
حتی یه مدت طی یه خوددرگیری مخفی در اعتراض به اینکه چرا بلاگفای لعنتی درست وقتی
من در اوج نیاز نوشتن بودم بسته بود، تصمیم گرفتم محلش نذارم و حتی بهش سر هم نزنم!!!
حتی رفتم یه کنج دیگه یه خراب شده ی دیگه درست کردم واسه خودم...اما هیچ وقت آبادش نکردم.
القصه...تیری دررفت و مردادی سپری شد و شهریوری به فنا رفت... الان هم مهری ازون ماهها
دردل ما برقرارست... که فرمود العاقل یکفیه الاشارة. که البته این یکی رو استثنائاً عاشقان دانند!
فعلا همین.
نمیشه. و این نشانه ی خوبیه... تو این مدت که امکان نوشتن اینجا نبود، چندبار حس مبرم نوشتن سرک کشید
تو احوالم. اما نشد که بنویسم و هیچ جای دیگه هم ننوشتم. امسال حتی تقویم جدید هم برای نوشتن برنداشتم
مناسبات زندگیم جوری عوض شده که مجال وقت گذرانی تو فکر و خیال برام نمیمونه. حتی گاهی که فرصتش هم
دست میده من حالشو ندارم. فکرم تنبل شده. شاید. شایدم نه. مهم اینه که من ازین وضع راضی ام. از
دغدغه های جدیدم راضی ام. و از همه چیز زندگیم بیشتر از همیشه لذت میبرم... خدایا شکر.
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق! تو را دارم و دارای جهانم...
همواره تویی! هرچه تو گویی و تو خواهی
هر سطر این نوشته ها...حال چندین و چند ماه و سال من است...
صد حیف و آه و افسووس...که زندگی، که روزگار، که شب و روز، که لحظه ها...، مثل ابر می گذرند...
در پس این گذرها، آنچه می ماند منم.
حاصل رسوب روزها و شب های تنهایی ام در روزگار غربت نشینی،
موجودی شده رام و سر به زیر و بی هیاهو...آرامتر از همیشه.
این یکی...نمی دانم افسوس دارد یا نه.
پانشو برو کسی رو ببین.
وسط راه، تو اتوبوس، وقتی حوصله ی هم همه ی دور و برم رو نداشتم و دلم می خاست داد بزنم ساکـــــــت!
فهمیدم که اشتباه کردم قرار دیدار با دوست گذاشتم...
اون هم با این همه بی حوصلگی...
دل و دماغ این روزهای من حکم همان قماربازی ست که بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر...
و كثرت بى محدوديت نشود، و آنچه ناقص است مورد تنفر فطرت است ، نـه تـوجـه آن ،
پـس ، از ايـن دو فـطـرت ، كـه فـطـرت تـعـلق بـه كـمال و فطرت تنفر از نقص است ، توحيد نيز ثابت شد.
بلكه استجماع حق جميع كمالات را و خـالى بـودن ذات مـقـدس از جـمـيـع نـقـايـص نـيـز ثـابـت گـرديـد.
و سـوره مـبـاركـه
توحيد كه نسبت حق جل و علا را بيان مى فرمايد ، از هـويت مطلقه كه متوجه اليه فطرت
است و در صدر سوره مباركه به كلمه مباركه هو اشاره به آن شده است ، برهان بر شش صفتى است
كه در دنـباله آن مـذكور است ، زيرا كه چون ذات مقدسش هويت مطلقه است و هويت مطلقه بايد كامل مطلق
باشد، و الا هويت محدوده است ، پس مستجمع جميع كمالات است ، پس الله است .
و در عين استجماع جميع كمالات بسيط است ، و الا هويت مطلقه نخواهد شد، پس احد هست و لازمه
احديت ، واحديت است . و چون هويت مطلقه مستجمعه همه كمالات از جـمـيـع نـقـايـص ، كـه مـنـشاء هـمـه
بـرگـشـت به ماهيت نمايد، مبراست ، پس آن ذات مقدس صـمـد اسـت و مـيـان تـهـى نـيـسـت .
و چون هويت مطلقه است ، چيزى از او توليد و مـنـفـصل نـشـود و او نيز از چيزى مـنـفصل نگردد،
بلكه او مبداء همه اشياست و مرجع تمام موجودات است ، بدون انفصال كه مستلزم نقصان است .
و هويت مطلقه نيز كفوى ندارد، زيرا كـه در صرف كمال، تكرار تصور نشود.
پس سورة مباركه از احكام فطرت ، و نسبت حق تعالى است .
چهل حدیث، حدیث یازدهم
در فطرت
می جویمت...چنانکه لب تشنه آب را...
بی تابم آنچنان که درختان برای باد!
یا کودکان خفته به گهواره خواب را...
پ.ن: مدت هاست که دیرترین وقتی که رفتم تو تخت، دوازده اینا بوده.
رحمت خدا بر من.
تمام من یعنی نگاه
...
روزم بی تو آغاز می شود
شبم بی تو تمام نمی شود...
بی تو راه زندگی چاه و چاله می شود
بیا...
عباس معروفی